مامانم دو هفته خونمون بود...الان من اومدم خونشون ینی شهر و دیارم مثلا... س برگشت چون صبح باید میرفت سر کار....مامانم عین بچه ها اومده پیشم خوابیده...معذبم بدم میاد که تو صد سالگی  مراقبت واجب شدم....به س پیام دادم سه ساعت پیش اینا گفت دارم میخوابم... گف خواستی بخوابی پیش مامانت بخواب مواظبت باشه....گفتم میترسم بخوابم میترسم اون زنه بیاد باز....گفت گوه خورده فلان فلان شده ی....ازون فحشایی که تو دایره المعارف خونشون بُلد و پررنگه....هه بعدم گف لطفن ____شعر نگو و به چیزای دیگه فکر کن و بخواب...گفتم ممنون از توجهت....باشه بخواب.....گوشیمم گذاشتم سایلنت که اگه یه وقت س زنگ زد و  جواب ندادم مامانم نفهمه شروع کنه به موعظه که اگه جوابشو ندی سقف آسمون خراب میشه سرت و اینا.....البته الکی دلم خوش بود همون اس ام اس هم نداد.....به مامانم میگم برو اتاق خودت بخواب میگه اگه حالت بد شد چی....همیشه باید یادم بندازن سالم نیستم دیگه.... 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.