خدایا.....خداجون....خداااا....چطوری صدات کنم.....اصن میرسه بالا این صدای لعنتیم؟؟؟؟خدا این پسر کوچیکه فک کنم شد فولاد آبدیده دیگه... انقدر که این چند ماه ترسیدم...انقدر که سختی کشیدم....من که پوستم شد پوست کرگدن...این یکی رو هم واسه خودم میکردی... ولله اگه دیگه حرف میزدم....دیروز قبل عمل وقتی صداشو شنیدم انگاری یکی قلبمو چنگ زد کشید بیرون....سینه م سوخت....از دیروز ساعت یک بعد از ظهر اشکام بند نمیاد....به بزرگی خودت قسم حاضرم درد همه عزیزامو به دوش بکشم خودم....انقد نق و نال کردم سرت...انقد غر زدم سرت نگفتم منو بیخیال شو جاش عزیزمو بچزون که.....4ساعت تو اتاق عمل... بستری تو بیمارستان واسه کسی که یک ساعتم جایی قرار و آروم نداره؟؟؟من که عادت کردم به سکون....درداشون رو بده به جون خودم. .. نوکرتم خدا....گور بابای هرکی بگه چرا.. دیگه هیچی نمیگم.... قول..