اینجا یه شهر کوچیکه.....امکاناتش بد نیست به نسبت....ولی بیمازستانش به نسبت بیمازستان شهر من که اونجام یه شهرستان هست مث یه درمونگاهه... و دلیلشم دو دستگی و تفرقه بین مردمشه....و این دو دستگی هم پایه ش دوتا آخ.وند هستن که هرکدوم سالهاست منصب امام جمعه ای رو از خودشون میدونن و وحشتناک تر اینکه حتی یکیشون قبله رو هم تغییر داده و گفته اون قبله ای که اون یکی بهش نمازمیخونه اشتباهه.....روزی که من حالم بد شد و همسر برده بودم بیمارستان تو آمبولانس کمی یادمه.....فقط چند لحظه....دکتر نورولوژیست نداشت..... بعدم یه متخصص زنان اومد بالا سرم گفت دکترت کیه؟گفتم اینجایی نیستم دکترم فلانیه فلان جا...گفت بچه ت حرکت میکنه گفتم آری و رفت....فک کنم اینا رو قبلن نوشتم....یادم نیست حوصله رفتن و گشتنم نیست باز.... تو آمبولانس خواهرم به تکنسینه گف این چه وضعیتیه فک کنم کار شما از همه بیشتر باشه آخه اینجا دکتر نداره که... اونم گف هر دکتری که آخ.وند فلانی میاره اون دکش میکنه هر دکتری که فلانی میاره اویکی دکش میکنه....و واسع همین هیچ دکتری اینجا نمیمونه....و اما اینا رو گفتم که برسم به یه چیز.....همسایمون چنتا دختر داره یکی پارسال حامله بو18فروردین تاریخ زایمانش بود خیلی لاغر و ریزه....دکتر لعنتی اینجا بهش گفته بود فقط طبیعی باید بزای....این بیچاره هم 14فروردین بچه توی شکمش خفه شد....بعد یه دکتر بهش معرفی کردم شیراز رفت و بهش گفته بود خیلی زوذتر ازینا باید زایمان میکردی....یعنی سزارین چون بچه جا نداشته....اینا شکایت کردن و دستشون به هیچ کجا بند نشد.... بعدم بخاطر افسردگی شدید مادره دیگه پیگیر نشدن.... حالام اون یکی دختر همسایمون خوشحال بود که پیش اون دکتر دوزاری نرفته و یه دکتر دیگه میبیندش....همون دیوانه ای که اومد بالا سر من تو بیمارستان....این از اول هفت ماهگی دیابت حاملگی کرفت و روزی دوبار انسولین میزد....بعد ده روز پیش اینا دیگه هفته 38بود رفته بود بیمارستان گفته بودن ضربان قلب بچه ضعیفه....فرستاده بودن سونو....دکتر سونو گرافی هم گویا خر تر از زنانشون بوده گفته بود بچه 3/200هست... نگو بچه بخاطر انسولین 4/800بوده.....دکتر احمق هم به همون اعتماد کرده و از نفهمی خودشم روش گذاشته و حتی احتمال نداده وزن بچه بخاطر انسولین بالا باشه....و با صد تا آمپول فشار خواستن بچه رو به دنیا بیارن....وقتی دیدن مادر داره بیهوش میشه و بچه خفه تیغ انداختن ومادر رو نابود کردن بچه رو هم چنان کشیدن که استخون ترقوه شکسته :(.....انشالله خدا لعنتشون کنه.... حالا بازم شکایت و شکایت کشی و اینا.... رییس بیمارستان بهشون گفته ربطی به ما نداره.....متخصص زنان گفته مقصر من نیستم دکتر سونوگرافی اشتباه کرده.... تازه دو سه روز پیش با درد و سوزش وحشتناک رفته بیمارستان و فهمیدن گل کاری جدید هم هست و باند و گاز رو زمان زایمان جا گذاشتن و عفونت حاصل ازون بخیه های داخل رو باز کرده....حالام امروز که عفونته بهتر شده بازرفته واسه بخیه....ولی نگرانی بچه همه دردای خودشو یادش برده... دکتر گفته تا یک ماه دیگه جوش میخوره....ولی اگه دیدین انگشتاشو جمع نمیکنه و تا دوماه دیگه خودش دستشو بالا نمیاره عصبای دستش عمل میخواد.... هرکی اینجا رو خوند دعا کنه براش..... نه ماه حاملگی خیلی سخته خیلیییی....آدم همه امیدش به بعد زایمان و بغل گرفتن بچه شه.....واقعا سخته بعد این همه سختی با اون زایمان وحشتناک حالا اینجوری شکنجه روحی بشه.... خدایا به رحمتت امیدوارم....