دیشب بعد 10-12شب س اومد تو اتاق خواب....تا خواست نزدیکم شه همه سلولهای تنم شد نفرت....از جام پریدم گفتم دیگه هیچوقت بهم دست نزن....گفت من بفهمم کدوم ج.....داره پُرِت میکنه از چرندیات....ال میکنم و بل میکنم....گفتم هیچکی ج....نیست جز اونی که با توه و رحم نمیکنه به زندگیت....گریه کردم بلند بلند... پسرک اومد تو اتاق گف مامان گریه نکن باز حالت بد میشه....س رفت توی هال و سیگار و سیگار و سیگار...بعدم اومد یه پتو برد و خوابید همونجا....دیگه خوابم نبرد تا یه ربع به چهارم یادمه ساعت گوشیمو دیدم....خوابیدم و اون زنه اومد باز.....ازش نترسیدم.... بعد خواب میدیدم روی یه ویلچر یا گاری دستی یا نمیدونم چی بود هرچی بود خوابیده بودم...یه آدم ضعیف که حتی قدرت راه رفتن نداره...پسرک داشت هل میداد.. شب بود و آسمون بالا سرم سیاه....یهو یادم اومد باید برم خونه یه نفر...هی میگفتم پسرک نرو خونه...ببرم فلان جا....و خوابم برد انگار توی خواب...دیدم نرسیدیم ترسیدم...یه مرد کاملا سیاه مث شبح داشت میبردم...هی داد میزدم پسرکککک و مَرده خنده های وحشتناک میکرد و هی میگفت رسیدیم... فریادام فقط ناله بود انگار دهنم رو بسته بودن....ولی فکر کنم تو این عالم صدام بلند بود چون س شنیده بود و داشت صدام میکرد ولی با صدای اون مرده....بیداریم همزمان شد با پریدن و داد بلندم... س محکم بغلم کرد و میگفت خواب دیدی نترس....پسرک با گریه دویید توی اتاق خواب.... میگفت مامان چی شده....س میگفت خواب دیده برو بخواب...بهم آب داد و قرصام... افتاد به گریه س....گف بخدا به جون خودت به جون پسرک من فقط سر کار میرم....چند روز پیشم که گفتم بهش فهمیدم با کسی رابطه داری و فلان روز زنگ زدم سر کار نبودی گفت به کی و به چی قسم امروز من ماشین رو برده بودم نمایندگی....حتی ارزشش رو نداشت با آدمی که خودش رو زده به خریت و منو هم خر فرض میکنه بگم چه ربطی داشت خوب....خواستم بگم اکگه مردی همین قسما رو بخور که با کسی رابطه نداری دیدم آب تو هاون کوبیدنه...فقط خواستم ازش بره بیرون.... و گفتم دعا کن تا دیوونه نشدم بمیرم...با این وضعیت سکته میکنم یا دیوانه میشم....بلند شدم واسه نماز ولی میترسیدم... انگار اون شبح سیاه همه جا بود....الانم مونده توی خونه نرفت سر کار...که مثلا مواظبم باشه...