دوسه روز پیش پسرک پرسید مامان یادته من کلاس اول بودم با اون قلما مینوشتی...گفتم آره... گفت چرا خیلی وقته نمینویسی پس....چی میگفتم؟؟؟میگفتم سه ساله حالم بد میشه وقتی مینویسم....میگفتم... اوووف... گفتم هیچی مامان دیگه مث اونوقتا حوصله ندارم...تازه وسایل خوشنویسیمم موند خونه قبلی توی انباری.... کنار مدرسه شون یه لوازم تحریریه....سه شنبه که از مدرسه اومد دیدم یه قلم خوشنویسی خریده برام با پول تو جیبیش....دادم گف بنویس مامان....لال شده بودم خیلی به خودم فشار آوردم اشکام نریزه....بجاش الان دارم گریه میکنم...با بغض گفتم اینا مرکب میخواد تنهایی نمیشه.... دیروز که اومد دیدم باز از پول تو جیبی یک روزش تغذیه نخریده و واسم داده مرکب....از فردا براش مینویسم....ینی امیدوارم بتونم....

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.