چرا اون روز پسرک رو این همه وحشیانه زدم....فحش داده بود فحش زشت به خواهر زاده م....نه بخاطر اینکه مقصدش خواهر زاده م بود....فحشه زشت بود....گفته بود گوه به گور بابای پدرسگت....وقتی شنیدم سرم سوت کشید...وقتی اومد خونه نذاشتم از در هال برسه تو...همون توی حیاط گرفتمش به کتک...به وحشیانه ترین حالت ممکن...سرش کوبیده شد به موزاییکای کف حیاط...دلم نسوخت باز زدمش...دستشو گذاشته بود رو صورتش خواستم بردارم به زور دستشو ناخُنام صورتشو خراش داد....کنترل ندلشتم روی حرکاتم.. مامانم نرسیده بود کشته بودم پسرکم رو....س لعنتی آتیشم زده بود...حرف پسرک منفجرم کرد....فرداش که س اومد و پسرک تعریف کرد براش با خنده گفت مگه چیکار کرده بودی گوه به گور بابای پدرسگت؟؟؟؟؟یعنی میبینم س اون روزی رو که خدا لعنتت کرده... همونقدری که الان از س متنفرم...هزاااار برابرش دلم واسه پسرم تنگه....دستاشو میخوام.... بوی تنش رو... اشکام بند نمیاد.....دارم خفه میشم.... 

.

.

.

میدونم کارم وحشتناکه خواهشا سرزنشم نکنید.... 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.