هر سی ونه روز حال رفیقتونو بپرسید اگه مرده بود به چهلمش برسید چشم به راه نمونه.....

.

یه وقتی توی بلاگفا مینوشتم کرووور کرور...بعد همه ی  پستام عنوان داشت.... بعد پست رو که میخواستم شروع کنم شصت بار عنوان رو مینوشتم و پاک میکردم .....بعد تازه مکافات دوم شروع میشد چطور شروع کنم این همه حرف رو ولی استارت رو که میزدم تند تند مینوشتم....چقدر مخاطب داشتم همه میخوندن و میخوندن و کامنت میذاشتن کلی چیزای خوب خوب میکفتن.....اینجا هزااااارتا حرف دارم ولی وقتی میام مغزم لالمونی میگیره.... شاید چون هیچکس نمیخونه منو انگیزم کمه....ولی بهتر چیز خوب که نمینویسم....همش نق و نال و. آیه یاْس....

دلم تنگ که میشه واسه نوشتن میام اینجا....ولی گلوی انگشتام رو بغض میگیره...خفه میشن بیچاره ها...نفس ندارن حرکت کنن....

نمیدونم بازم  اینجا رو میخونی یا نه....ولی توی تلگرام و اون گروه من واقعی نیستم....با یه انتقاد کوچیک دلم میشکنه و سردرگمیم میاد سراغم باز.....ممنونم از دعوتت ...ولی اونجا نمیتونم خودم باشم...باید اونجا خیلییییی محترم باشم و قوی که هیچ کدوم نیستم......

کلا شما تبر برداشتی بزنی به ریشه زندگیت و.....چقدر دلم برای خود واقعیم تنگ شده....کجا جا گذاشتمش..... یادم نمیاد ولی فک کنم یه جای خیلی دور..... فک کنم اونجا خیلی تاریکه و عمیق...ستاره هم نداره.....بیچاره خود واقعیم....