از مطب دکتر اومدیم بیرون پلیس داشت با یه خانومه بحث میکرد دست پیرمرد ضعیفی توی دستش بود گفت خانوم اینجا پارک ممنوعه گفت بابام مریضه نمیتونه راه بیاد پلیسم که بیوجدان بود گفت اینجا ساختمان پزشکان هست و من بخوام با هرکی بحث کنم  تا شب هیچی نمیمونه ازم گفت باباتو بذار اینجا واسه من برو ماشین رو پارک کن آقاهه که پشت فرمون بود به باباش گفت چرا نمیمیری :(((یهو زن کثافت محکم زد تو سر باباش گفت هرچی میکشیم از دست تو کثافته.. ..باباهم سکوت...حامله بودم آتیش گرفتم اگر وضعیتم اون نبود زنه رو تیکه پاره میکردم هنوز یادم میاد اشکام میریزه خدا کنه مرده باشه راحت شده باشه ازین اولاد ناخلف...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.