_گفت : جمعه ها آدم خیلی دلش میگیره

ولی از اون بدتر

اینه که عصرِ جمعه خونه باشی و بارون بزنه.

_گفتم : آره؛ اینجوری که آدمو خفه میکنه!

_گفت : میدونی؟ خیلیا توو جمعه شاعر شدن!

تو حالا چیزی توو جمعه ها نوشتی؟

_گفتم : من جمعه ها

رو شیشه ی بخار گرفته ی پنجره، با انگشت مینویسم :

"لطفا یکی مرا از مرگ نجات بدهد"


#بابک_زمانی#

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.