هنوز یاد نگرفتم باید چیزایی رو دوست داشته باشم که تو اشغال بپسندی
زشت نباشه برات
به درد من پیرزن به قول تو بخوره
وقتی با هزار ذوق ببندم به مچ پام بیام نزدیکت بگم ببین چه نازه ......داد بکشی همینم کم بود....مامانم با ترس بگه طلا نیست....بگی جواهرم باشه به درد من نمیخوره...بگم واسه توه مگه....بگی همینم مونده همکارام بگن زنش.....بگم همکارات از کجا ببینن.. ..بگی زناشون که میبینن...
هزار جور کثافت کاری که میکنی عیب نیست
حافظه بلند مدتم خراب شده هستش ها ولی وقتی ذوق دارم دیر بالا میاد
یادم میره ممکنه جلو مهمونا بگی هرچی من گفتم همونه بگو چششششم بگم مگه من کلفتتم یا زرخریدت بگی هاااااا نون من رو میخوری باید اونی باشی که من میگم....
بعد انقدر دلم بشکنه که مامان همیشه دشمنش با من برام دلسوزی کنه بگه این چه رفتاریه...حداقل جلو مامانش خجالت بکش....
انقدر تحقیر شدم که اون جادوگر دلش واسم سوخت....حالا راستکی یا نمایشی پیش مامانم.. ..
بغض داشت خفم میکرد ولی زانوام راست نمیشد بیام تو اتاق حتی خجالت میکشیدم سرم رو بالا نگه دارم....
بعد به بهونه نقاشی بیام تو اتاق با..... .بعد بری سیگار بکشی و بیای بالا سرم انگار هیچی ن شده بگی میخواین اینجا بشینید....سرم رو بالا نکنم... بگی من میخوام اینجا بخوابم....بازم سرم رو بالا نکنم.... چون مطمینم نگات کنم همه تنفرم رو اووووق میزنم توی صورت نحست....
قلم کاغذا رو جمع کنیم بیایم این یکی اتاق مداد و کاغذ بردارم و نتونم،،، نتونم یه پُل ساده بکشم...دستام میلرزه و نفسم تکه تکه میشه....بگم بلد نیستم اینو....یه طرح ساده تر بده...با تعجب نگام کنه بگه واقعاً....انگاری فکر کزد الکی گفتم نخواستم بکشم براش .....بگم آره.بخدا نمیتونم بکشم ... دستامو جلوش بلند کنم بگم ببین داره میلرزه.....مغزم نمیکشه تمرکز ندارم....
بعد اشکام سر بخوره پایین....جلو یه بچه پونزده ساله....دلش بسوزه بگه عیب نداره یه کاریش میکنم خودم...
بعدپسرک آب بیاره واسم با قرص....قرصا رو قورت بدم و شیشه از دستم بیفته و بشه هزااااار تکه....شیشه رو هم دوستش داشتم ....قرمز مات...آبسولوتِ ماااات پخش شده....
بشینم نقاشی بکشم... .هرچی حرف بزنن نشنوم....هرچی بگه بسه دوتا بکشم .....تا مجبور نشم حرف بزنم. ...اسمش رو روی برچسبها بنویسم...هنوز سرم پایینه...
بعد هم که با نقاشیها از اتاق رفت از پام با شدت بکشم و پاره بشه و یکی عز قلبای کوچولوی آویز بیفته کف اتاق... پرتش کنم تو سطل آشغال.....
پابند قشنگی بود...