از من ساخته نیست....ازپسش بر نمیام....کسی که حتی به داشتن امید هم نا امیده باهاش حرف زدن درمورد آینده خوب مسخره س.....آینده ای که خوب میشه حدس زد روشن نیست.... تاریک هم که نه اما میشه گفت خاکستری....خاکستری هم یعنی یه زندگی روتین و عادی فقط برای گذران و ادامه...
درد دستم بیشتر شده وقتی گریه میکنم شدیدتره...دیشب یه بالشت بزرگ گذاشتم زیر دستم تا حد اقل ورمش کمتر شه....دیشب بازم ناخواسته به پسرک گفتم ازت بدم میاد....هم از تو هم از بابای عوضیت....پسرک با گریه رفت خوابید...
دارم میرم مشاوره...ولی فقط گریه هام بیشتر شده...پسرم دیگه لگد نمیزنه فقط گاهی خیلی کوچولو ابراز وجود میکنه که چی هنوز زنده م....چرا هیچ حسی بهش ندارم...خنثی م.... سردردم مداوم شده....چطوری به س بگم بره مشاوره...چطوری بگم بدون اجازه ت رفتم...حالا آقای ایکس میگه همسرت باید بیاد...اینم یه درگیری فکری جدید...