زندگی من یکنواخت است. من مرغها را شکار میکنم و آدمها مرا. تمام مرغها به هم شبیهند و تمام آدمها با هم یکسان. به همین جهت در اینجا اوقات به کسالت میگذرد. ولی تو اگر مرا اهلی کنی، زندگی من همچون خورشید روشن خواهد شد. من با صدای پایی آشنا خواهم شد که با صدای پاهای دیگر فرق خواهد داشت. صدای پاهای دیگر مرا به سوراخ فرو خواهد برد، ولی صدای پای تو همچون نغمه موسیقی مرا از لانه بیرون خواهد کشید. بعلاوه، خوب نگاه کن! آن گندمزارها را در آن پایین میبینی؟ من نان نمیخورم و گندم در نظرم چیز بیفایدهای است. گندمزارها مرا به یاد هیچ چیز نمیاندازند و این جای تاسف است! اما تو موهای طلایی داری. و چقدر خوب خواهد شد آن وقت که مرا اهلی کرده باشی! چون گندم که به رنگ طلاست مرا به یاد تو خواهد انداخت. آن وقت من صدای وزیدن باد را در گندمزار دوست خواهم داشت...
روباه ساکت شد و مدت زیادی به شازده کوچولو نگاه کرد. آخر گفت:
- بیزحمت... مرا اهلی کن!
شازده کوچولو در جواب گفت: خیلی دلم میخواهد، ولی زیاد وقت ندارم. من باید دوستانی پیدا کنم و خیلی چیزها هست که باید بشناسم.
روباه گفت: هیچ چیزی را تا اهلی نکنند، نمیتوان شناخت. آدمها دیگر وقت شناختن هیچ چیز را ندارند. آنها چیزهای ساخته و پرداخته از دکان میخرند. اما چون کاسبی نیست که دوست بفروشد، آدمهاماندهاند بیدوست . تو اگر دوست میخواهی مرا اهلی کن!
شازده کوچولو پرسید: برای این کار چه باید کرد؟
روباه در جواب گفت: باید صبور باشی ، خیلی صبور. تو اول کمی دور از من به این شکل لای علفها مینشینی. من از گوشه چشم به تو نگاه خواهم کرد و تو هیچ حرف نخواهی زد. زبان سرچشمه سوءتفاهم است. ولی تو هر روز میتوانی قدری جلوتر بنشینی.
فردا شازده کوچولو باز آمد.
روباه گفت:
- بهتر بود به وقت دیروز میآمدی. تو اگر مثلا هر روز ساعت چهار بعد از ظهر بیایی، من از ساعت سه ببعد کمکم خوشحال خواهم شد، و هر چه بیشتر وقت بگذرد، احساس خوشحالی من بیشتر خواهد بود. سر ساعت چهار نگران و هیجانزده خواهم شد و آن وقت به ارزش خوشبختی پیخواهم برد. ولی اگر در وقت نامعلومی بیایی، دل مشتاق من نمیداند کی خود را برای استقبال تو بیاراید... آخر در هر چیز باید آیینی باشد.
شازده کوچولو پرسید: "آیین" چیست؟
روباه گفت: این هم چیزی است بسیار فراموش شده، چیزی است که باعث میشود روزی با روزهای دیگر و ساعتی با ساعتهای دیگر فرق پیدا کند. مثلا شکارچیان من برای خود آیینی دارند: روزهای پنجشنبه با دختران ده میرقصند. پس پنجشنبه روز نازنینی است. من در آن روز تا پای تاکستانها به گردش میروم. اگر شکارچیها هروقت دلشان میخواست میرقصیدند، روزها همه به هم شبیه میشدند و من دیگر تعطیل نمیداشتم.
...
بالاخره شازده کوچولو روباه را اهلی کرد و چون ساعت جدایی نزدیک شد، روباه گفت:
-آه، من گریه خواهم کرد.
شازده کوچولو گفت:
- تقصیر خودت است. من بد تو را نمی خواستم، ولی خودت خواستی که اهلیت کنم...
روباه گفت: درست است.
شازده کوچولو گفت: ولی تو گریه خواهی کرد!
-درست است.
- پس چیزی برای تو نمی ماند.
- چرا، می ماند. رنگ گندمزارها...که به رنگ موهای طلایی تو است، یاد تو را برایم زنده می کند...
.
.
شما هم دلتون میگیره مث من از خوندن این؟؟؟
چقدر تو.زمان بارداری هر لحظه آرزوی تموم شدن و خواب میکردم... دلیلشم این بود که پسرک خیلی بچه ی آرومی بود و خدایی بعد زایمان به آرامش رسیدم...اصلا تجربه یه بچه ی جیغ جیغو و استاد بیخواب کردن همه رو نداشتم...حالا که باید هرشب تا چهار صبح طول و عرض سالن رو گز کنم قدر همه خوبیای پسرک مهربونم رو میدونم...ولی بازم ممنوتم خدا...خیلی خیلی مخلصم همین که بچمو سالم بغل میگیرم برام یه دنیا ارزش داره حتی اگه نذاره بخوابم...
پسر کوچولوم شنبه پنجم دی چشمای خوشکلش رو به دنیا باز کرد...روزای سختیه پر از درد... یادم نیست سر پسرک اینقدر درد داشتم یا نه... امروز بعد چهار روز یه کم سر پام....بخاطر بیماریم نتونستم به بچه م شیر بدم... این خانم بغل دستم که بچه شو شیر میداد انگار زخم میزدن به روح من....تنها غصه م الان همینه هر بار شیشه شیر رو دهن پسر کوچولوم میذاریم دلم آتیش میشه....هرچی فکر میکنم میبینم تمام دلخوشیم تو این دنیا دو تا پسرامن...هیچی رو جز شادی و سلامتیشون و یه آینده خوب نمیخوام...
کپی از آرشیو وبلاگ قبلی:
چه جالب.....همین الان چشمشانم را بستم شاید فرجی شد و خواب به مهمانیشان آمد....مثل هزاران بار قبل صدای لیلا حاتمی در گوشم پیچید که در یکی از فیلمایی که سالهای دور روی پرده سینما بود دیدم خیلی سال پیش که برای یک مجروح جنگی میخواند"یا ایها المزمل قم اللیل الا قلیلا... "و جالبتر اینکه همیشه "مزمل" را ذهن خرابم با صدای لیلا حاتمی "مدثر "میخواند....ولی امشب چون خبری از خواب نبود بهد از ملیونها باری که توی این سالها در مغزم اکو شده بود برای اولین بار در صدد برامدم ببینم چیست این سوره که این دو آیه اش را انقدر دوست دارم پس در نوار سرچ گوگل نوشتم"یا ایها المدثر قم اللیل...... "که گوگل با آبی پررنگ فرمود" آیا منظور شما......یا ایها المزمل قم......"و بعد سوره مزمل و ترجمه آیه را دیدم....ترجمه آیه انگار دوای درد الانم بود....ناحقی است بگویم کمی....کُلی حالم بهتر شد!!!...انگار خدا در جواب پست قبلیم خواست حالی بدهد...از آن حال خوبها...خواست یادم بیاوردش هستش....منم گفتم خدااایا چاکرتم من که نگفتم نعوذ بالله نیستی....فقط گفتم امتحاناتت سخت شده بسه پیلیز کم کم دارم مردود میشوم.....کاش شما هم بخوانیدش حال مرا که خوب کرد....
|
فردا میرم برا تشکیل پرونده و تسویه حساب و اینا... شنبه هم اتاق عمل و اگه به خیر گذشت یکشنبه ترخیص....حالا که بر میگردم به عقب روزایی که فکر نمیکردم اصلا تموم شه گذشت...سخت ولی گذشت.. جوجه کوچولوی مامان کمتر از سه روز دیگه توی شکمم جول میخوری.... اگه زنده بمونم مطمینم دلم واسه لگدات که این روزا خیلی محکم شده تنگ میشه اساسی...ولی اگه باشم و بغلت کنم خیلی بهم آرامش میدی...مث پسرک.... با اینکه باش بداخلاقم وقتی پیشم نیست آتیشه همه تنم....بودنش آرامشه.. آرامشی که س هیچ وقت بهم نداد....اگه خدا یه فرصت مجدد بهم بده خیلی کارا دارم خیلییی..