همه مان آواز خواهیم شد....
زن زیبایی،با موهای شرابی ما را خواهد خواند....
همه ما در آخر،صداییم...
و یک گردالی سرگردان مارا خواهد شنید....
این مشکل زمین است....
هنوز به دنبال خودش میچرخد!!!!
دیشب انقد حالم بد بود تشک بردم تو اتاق پسرک از تختش کشیدم پایین خوابیدم کنارش بغلش کردم...بین خواب و بیداری دستشو آورد دور گردنم گفت بازم ترسیدی؟؟؟بابا هم خوابه؟؟؟گفتم نه مامانی مامانا که نمیترسن....دلم تنگ شده بوذ واست....گفت ولی تو میترسی حتی از سوسک گفتم خو حالا بخواب بتمن ِ نترس......نفساش منظم شد منم چشامو بستم پشتمو کردم بهش بغض داشتم آخه...... یهو گف مامان من ازین پوتینا که بابا داره میخوام..... میگم پوتین چیه 
اول که بع اینا میگن بوت بعدنم این بوتا رو از محل کارشون میدن گیر نمیاد تو بازار....تازه اینا بچه گونه ش نیست که. . تازه شم یع هفته پیش برات خریدم میگه اینا بند داره من بدم میاد....میخوام مث بابا زیپ داشته باشه.....گفتم همون روز یادت نبود گف نه....حالام یه بار بیشتر نپوشیدم ببر بده بگو دوستش نداریم
.... گفتم بخواب بچه چرت و پرت نگو....برگشته میگه واقعن که شما اصلا منو درک نمیکنین....چشام طوری زد بیرون که فک کنم فنرایی که چشامو چسبونده بود پشت کله م چنتاش در رفت....گفتم میخوابی یا برم پیش بابا.... گف خوب خوب خوابیدم دیگه....
بالاخره دیروز بعد چند روز س رو راضی کردم ببره داداشم رو ببینم..... خیلی این چند روز بد گذشت.... کابوسام بیشتر شده بود...شبا همش از خواب میپریدم.....دیروز بالاخره رفتم....حالا میفهمم ندیدن بهتر بود.... با دیدن چهره متورمش بلایی سرم اومد که نمیتونم نفس بکشم.....ولی چی میشه کرد.....خدا رو شکر که هستش.....که میتونه به کمک نی مایعات بخوره....
وقتی روزت رو با خمودی وحشتناکی که از معده درد و گز کردن خونه تا صبح شروع میکنی رفتارت کاملا آنرمال و عصبی میشه... و این در حالیه که پسرک دو سه روزه مغزت رو پیاده میکنه تا آماده شه مسواک بزنه و صبحونه بخوره و حتی دستشویی
بره :(
و دلیلی هم نداره جز مادر شوهر گرامی که مهمونته و از کله سحر که بیدار میشه یه بند هرچی میگی میگه نق نزن به جون بچه م انقدر....وای بچه مو چیکار داری اول صبح... وای کشتی بچه مو....و پسرک هر روز رودار تر از قبل میشه و بیشتر با روانت بازی میکنه تا آماده بشه و نتیجه ش میشه امروز که بعد یه کل کل طولانی بشینی کف آشپزخونه و های های گریه کنی...:(
یکی از علما را پرسیدند که یکی با ماه روییست در خلوت نشسته و درها بسته و رقیبان خفته و نفس طالب و شهوت غالب. هیچ باشد که به قوت پرهیزگاری ازو به سلامت بماند؟
گفت اگر از مه رویان به سلامت بماند از بدگویان نماند !
شاید پس کار خویشتن بنشستن
لیکن نتوان زبان مردم بستن!!!!!
گلستان سعدی باب پنجم عشق و جوانی.....