داداشم خوبه خدا رو شکر....خوب ینی به خیر گذشت... فکش رو پلاتین گذاشتن و پیچ و مهره س فعلا...تا فردا فقط آبمیوه میتونه بخوره با نی....چون فکش رو فیکس کردن و بسته اس....بعدم تا باز کنن فقط سوپ رقیق با نی....خدایا ممنونم....عزیزای همه رو خودت حفظ کن....
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
صبا جون خیلی بع من لطف داری گلم...گندم عزیزم و بینام گلم ممنونم که همیشه هستید.....
وقتی اومدم اینجا فکر نمیکردم کسی اصلا بیاد بخونه من رو.....حالا میبینم بازدیدام از روزی 2_3تا رسیده به 10_11تا....کلی هنره عامو.....آقا یا خانوم نقطه چین(....) هر روز میای و برام پیامای خوب میذاری ممنونم که محبت داری بهم کاش یه آدرس از خودت میذاشتی محبتاتو جبران کنم....
خدایا.....خداجون....خداااا....چطوری صدات کنم.....اصن میرسه بالا این صدای لعنتیم؟؟؟؟خدا این پسر کوچیکه فک کنم شد فولاد آبدیده دیگه... انقدر که این چند ماه ترسیدم...انقدر که سختی کشیدم....من که پوستم شد پوست کرگدن...این یکی رو هم واسه خودم میکردی... ولله اگه دیگه حرف میزدم....دیروز قبل عمل وقتی صداشو شنیدم انگاری یکی قلبمو چنگ زد کشید بیرون....سینه م سوخت....از دیروز ساعت یک بعد از ظهر اشکام بند نمیاد....به بزرگی خودت قسم حاضرم درد همه عزیزامو به دوش بکشم خودم....انقد نق و نال کردم سرت...انقد غر زدم سرت نگفتم منو بیخیال شو جاش عزیزمو بچزون که.....4ساعت تو اتاق عمل... بستری تو بیمارستان واسه کسی که یک ساعتم جایی قرار و آروم نداره؟؟؟من که عادت کردم به سکون....درداشون رو بده به جون خودم. .. نوکرتم خدا....گور بابای هرکی بگه چرا.. دیگه هیچی نمیگم.... قول..
حافظه ام زخمی شده.... به گلوله بستنش انگار....مثل فیلمهای دفاع مقدس که چند نفر برای شناسایی رفته اند و یکی مجروح میشود...و دوستش بر میگردد تا به دوش بکشد و ببردش آنطرف خط!!!....خودم فقط رفیق حافظه ام هستم انگار....باید برگردم و کشان کشان بیاورمش اینطرف ....شاید جای زخمهایش بماند....ولی حد اقلش این است که نمیمیرد....که تیر خلاص توی مغزش خالی نمیشود ....و بعد هم زیر پوتین ها نمیماند....بر میگردم و تن زخمی اش را از خاک و خون بلند میکنم....خودم به تنهایی....
مامانم دو هفته خونمون بود...الان من اومدم خونشون ینی شهر و دیارم مثلا... س برگشت چون صبح باید میرفت سر کار....مامانم عین بچه ها اومده پیشم خوابیده...معذبم بدم میاد که تو صد سالگی مراقبت واجب شدم....به س پیام دادم سه ساعت پیش اینا گفت دارم میخوابم... گف خواستی بخوابی پیش مامانت بخواب مواظبت باشه....گفتم میترسم بخوابم میترسم اون زنه بیاد باز....گفت گوه خورده فلان فلان شده ی....ازون فحشایی که تو دایره المعارف خونشون بُلد و پررنگه....هه بعدم گف لطفن ____شعر نگو و به چیزای دیگه فکر کن و بخواب...گفتم ممنون از توجهت....باشه بخواب.....گوشیمم گذاشتم سایلنت که اگه یه وقت س زنگ زد و جواب ندادم مامانم نفهمه شروع کنه به موعظه که اگه جوابشو ندی سقف آسمون خراب میشه سرت و اینا.....البته الکی دلم خوش بود همون اس ام اس هم نداد.....به مامانم میگم برو اتاق خودت بخواب میگه اگه حالت بد شد چی....همیشه باید یادم بندازن سالم نیستم دیگه....
گاهی وقتها به ماهیهای قرمز غبطه میخورم. ظاهرا دامنهی حافظهشان فقط در حد چند ثانیه است. محال است بتوانند سلسلهای از افکار را پیگیری کنند.
آنها همهچیز را برای اولین بار تجربه میکنند. هر بار. و مادامی که از نقص و معلولیتشان بیخبر هستند حتما زندگی برایشان داستان بلند خوب و خوشی است. یک جشن. شور و هیجان از سحر تا غروب...!
ابر ابله...ارلند لو..