خواب میدیدم عروسی عمومه که سه تا دختر داره الان... البته عروسم زن خودش بود....عروسی هک تموم. شده بود انگار....خواهرم تو ماشین نششسته بود پایین هی بوق میزد... تا. وسط پله ها اومدم عروس. صدام کرد گف وسالت  مونده...برگشتم برداشتمشون اومدم از پله ها بیام کفشای سیاه پاشنه  بلندم نبود.... هرچی گشتم نبود....دیدم دوتا کفش اقتاذه پایین پله ها.... پا برهنه اومدم پایین نگاه کردن کفشای من نبودن....همینجوری بدون کفش زدم به کوچه....دختر همسایه قدیمی مامانم اینا سر کوچه ایستاده بود منتظر نمیدونم کی.....کوچه همون کوچه لعنتی خونمون تو شهر س اینا بود...طبقه بالای مامانش مینشستیم.....تاریک تاریک....اون کوچه حتی خوابشم وحشتناکه...هنوز کفش نداشتم....از خواب پریدم... تو تعبیر خواب نوشته بود گم کردن کفش طلاق و جدایی از همسره!!!!.. 

امشب بعد هزاران شب زودتر خوابم برد...شاید بخاطر اینکه یک استامینوفن ساده خوردم و سرم رو محکم بستم به امید بهتر شدن....برده بودنم بیمارستان باز....میخواستن شب رو.نگهم دارن و من التماس میکردم به دکتره که قدش کوتاه بود....که بچه م مدرسه داره.....که گناه داره اونم هی میگفت بحث نداریم باید بمونی.... رفتم او حیاط بیمارستان با اون لباس صورتی احمقانه.... حیاطه البته قد حیاط خودمون بود...خاکی بود حتی موزاییک نبود کفش...یه دکتر مهربونه  بود گفتم برم به اون رو بزنم....نشسته بود بلند یلند گریه میکرد...میگفت من نه مادر دارم نه پدر....س بیدارم کرد گفت قرصاتو خوردی؟؟؟..

چقدر خواب میتونه خوب باشه...و نترسیدن...و استرس نداشتن...و..و...و..درد نداشتن...غم نداشتن...بغض نداشتن...خواب چیز خوبی میتونه باشه...بدون همه ی این درگیریها....

دیگه تو خواب ازون زنه نمیترسم....حتی وقتی میبینمش یادم میفته خوابم انقدر تکراری شده اومدنش....ولی چند روزه تو بیداری حسش میکنم حتی وقتی  پسرک خونه هست و تنها نیستم.... بازم میترسم ازش....اینجا توی خونه س...دایم سایشو میبینم...

گاهی دلم را به چیزهای الکی خوش میکنم.... مثلن امروز که بلند شدم روشن است...ترس ندارم و سرخورده نیستم....تسبیح تربتم را که این روزها از مچم دور نمیشود میبوسم و بلند میشوم....ولی به آشپزخانه که میایم و یادم نیست امروز چند شنبه است همه امیدم نا امید میشود از خودم و ضعف و بدحالی باز به دوشم سوار میشود....و یادم میاورد که تازگیها یادم میرود در حال انجام چه کاری هستم و باید به وسایل دستم و گاهی به چیزهای دور و برم نگاه کنم و بدون اینکه یادم بیاید چطور به این مرحله رسیده ادامه بدهم کارم را....سرم تیر میکشد مثل تمام سه روز گذشته....مثل این دو سه روز با یک استامینوفن  ساده خودم را گول میزنم فقط جهت خالی نبودن عریضه ولی میدانم باز هم دل خوش کن هست برایم.... الکی...