خسرو شکیبایی می گفت :

همیشه یادمان باشد که نگفته ها را میتوان گفت

ولی گفته ها را نمیتوان پس گرفت ...

چه سنگ را به کوزه بزنی چه کوزه را به سنگ ،

شکست با کوزه است ...

دلها خیلی زود از حرفها می شکنند !

مراقب گفتارمان باشیم...

.

.

.

من همان کوزه ام انگار که بر سنگ زدی!!!!(فی البداهه)

طاقت بیار..... تموم میشه....طاقت!!!!!!چقدر این کلمه برایم معنی دار بود یک روز....رکورد دار طاقت در دنیا بودم فکر کنم....حتی خدا هم.....حتی....نمیتونم دیگه...نمیشه...از بی خوابی دارم میمیرم....نمیدونم چی مینویسم اینجا....خزعبلات...

دلم میخواد همه ی نفرتم رو یه جا جمع کنم و عُق بزنم توی صورتش.....غشی بودن یا مثلا صرع داشتن خنده داره مگه.....با هر و هر و هر میگه گفتم بهت زنگ نزنن تو نزده رقاصی....همینجوری الکی غش میکنی. .. چه برسه اینکه اعصابت رو خورد کنن....مریضی خجالت نداره ولی اینجور مریضیا داره فک کنم....من که خجالت میکشم...با این حرفش دلم میگیره... نه نمیگیره میسوزه .. آتیش میگیره...  . دیگه هیچی نمیفهمم از حرفاش....داره تند تند بلغور میکنه..... فقط صداش میاد....میگم خداحافظ و قبل ازینکه بشنوم چی میگه قطع میکنم.....چند بار زنگ میزنه و گوشیمو خاموش میکنم....

سعی میکنم چشمامو رو هم بذارم و فرصت سگالیدنی به ذهن پر هیاهوم بدم پتو رو تا روی سینه م بالا میکشم که کمتر احساس سرما کنم...ذهنم ولی یخ میبنده از مرور حرفایی که شنیدم...سعی میکنم قطعه های فرو ریخته مو سرو سامون بدم تا دوباره قد علم کنه وخوب بودن ظاهریش رو جلو چشمای نگران بقیه به نمایش بذاره.... به منی که از درون سیلابم حرف از تکون نخوردن آب از آب، زدن مسخره س.....بازم اون مه غلیظ نه تنها توی گلوم که توی همه ی سلولهای تنم میپیچه...نیازم به گریه لحظه به لحظه تشدید میشه و بدنم سرد میشه....دستم رو روی پیشونیم میذارم میبینم خیس عرقه ولی یخ.....سردِ سردِ سرد.....مثل زندگیم.... مثل رابطه م....یه چیزی مثل خوره داره مغزم رو میخوره....مثل سرطان توی تمام نسوجم ریشه میدوونه و تخریبم میکنه......نمیدونم شکه یا چی... نه از شک پررنگ تره....درد داره.... شک که درد نداره....شَک فقط نفرت داره فک.کنم....ولی این شک نیست....سرطانه... ازون سرطانایی که درمان نداره و مثلن میگن دیر اومدی....تا حالا کجا بودی پس....دیگه خوب شدن نداره....

باید میدیدن تا باور کنن انگار !!همه میدونستن اما دونستن با دیدن و تجربه کردن زمین تا آسمون توفیرشه!!!دونستن میتونه یه شنیدن ساده باشه.... یا حتی حس کردن از اعماق وجود...ولی کوووو تا برسه به چشم و پوست و گوشت واستخون و ملموس شه...