-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 30 شهریور 1394 01:31
و این منم....زنی تنها در آستانه فصلی سرد..... انگار فروغ حواسش به خیلی از ما زن ها بوده.....خیلی از ما زنهایی که یه جایی از زندگی تنها میشیم....سرد میشیم.....چقدر خودم رو فراموش کردم این روزا...... چقدر گم شدم لا بلای اتفاقای زندگی..... چند وقته که ابروهام دست نخوردن....یه نگاه به دستام میندازم.....دستایی که هرچی نقش...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 29 شهریور 1394 03:13
بعد سر سفره وقتی میگم قاشق دهنیتو نکن توی ظرف سالاد با فریاد بگه ننه بابای من از دهنم میخورن فقط ازدید توه که من حال به هم زنم...ناراحتی بلند شو....بغض خفه ت کنه و نتونی همون چنتا لقمه غذا رو هم قورت بدی....
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 29 شهریور 1394 03:08
وحشتناک ترین قسمت داستان اینجاست که وقتی نزدیکای شهر س اشکات بریزه س بجای اینکه بگه چه مرگته یا اصلا یادش بیاد دقیقا تو همون نقطه لب جاده کشید تت پایین و کتکت زده بگه گو به گور بابای اون که به تو گفت آاااادم....بگه تو هربار میخوای بیای خونه ننه بابای من این فیلما رو عمدی در میاری...واقعا نمیدونه از رفتن به شهرشون چه...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 29 شهریور 1394 03:01
چرا من هیچ کجا خاطره خوب ندارم....حتی خونه بابام....چرا از مدرسه مث بقیه با ذوق تعریف نمیکنم....چرا وقتی واسه پسرک لوازم تحریر خریدم حالم داشت به هم میخورد.... چرا همه چی بده کلا....
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 29 شهریور 1394 03:00
هرجا میرم فقط نق و ناله.. چرا زندگیم اینقد خاکستریه....حتی هدیه گرفتن یه لباس صورتی گل گلی حاملگی حالمو خوب نمیکنه و فقط بغضم رو بیشتر میکنه و به جای ذوق مرگ شدن با بغض هدیه دهنده رو بغل میکنم و میگم تو چرا به این ماهی قوم و خویش س هستی؟؟؟؟
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 28 شهریور 1394 00:44
این یکی خوابم خوب بود...حالا خوبم نبود حداقل به من آرامش داد.. یه امامزاده بود و یه جمعیت زیاد....یه جنازه که با یه ترمه سبز پوشونده بودنش و بابام که همه دورش جمع شده بودن و دونفر زیر بازوهاشو گرفته بودن... خیلی ترسیده بودم بعد همه رو میدیدم پررنگ تر از همه دخترعمه س که خیلی دوسش دارم.....بعد رفتم سمت جنازه روش رو...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 26 شهریور 1394 02:16
عشق یه ذره احمقه...وقتی یقه یه نفر رو بگیره.... وقتی درگیر یه احساس یه طذفه بکنه آدم رو... زندگی رو جهنم میکنه نه بهشت... آدم رو نابود میکنه نه زنده.... عشق وقتی عشقه که بین دو نفر به وجود بیاد.... دونفر رو که در جا با هم یقه کنه...نه یه نفر رو تنها ... چون از،یه تنهایی بزرگ میارتت بیرون و پرتت میکنه تو یه تنهایی بزرگ...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 24 شهریور 1394 10:49
کاش دست نمیبردم تو سرنوشت...یا حداقل اینقدر تو رقم خوردنش دخالت نمیکردم.... زیادی که تو رقم خوردن سرنوشت دخالت بشه گوه زده میشه بهش....وقتی دخالت کنی به خواسته خودت پیش میبریش....و وقتی به خواسته تو باشه....وقتی به خواسته تو باشه... نمیشه....ما آدما هیچ وقت از کل عقلمون استفاده نمیکنیم خوب....وقتی استفاده نکنیم وقتی...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 24 شهریور 1394 10:42
از من ساخته نیست....ازپسش بر نمیام....کسی که حتی به داشتن امید هم نا امیده باهاش حرف زدن درمورد آینده خوب مسخره س.....آینده ای که خوب میشه حدس زد روشن نیست.... تاریک هم که نه اما میشه گفت خاکستری....خاکستری هم یعنی یه زندگی روتین و عادی فقط برای گذران و ادامه...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 24 شهریور 1394 10:35
درد دستم بیشتر شده وقتی گریه میکنم شدیدتره...دیشب یه بالشت بزرگ گذاشتم زیر دستم تا حد اقل ورمش کمتر شه....دیشب بازم ناخواسته به پسرک گفتم ازت بدم میاد....هم از تو هم از بابای عوضیت....پسرک با گریه رفت خوابید...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 24 شهریور 1394 10:33
دارم میرم مشاوره...ولی فقط گریه هام بیشتر شده...پسرم دیگه لگد نمیزنه فقط گاهی خیلی کوچولو ابراز وجود میکنه که چی هنوز زنده م....چرا هیچ حسی بهش ندارم...خنثی م.... سردردم مداوم شده....چطوری به س بگم بره مشاوره...چطوری بگم بدون اجازه ت رفتم...حالا آقای ایکس میگه همسرت باید بیاد...اینم یه درگیری فکری جدید...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 24 شهریور 1394 10:30
بلاگفای لعنت شده دوباره داره ادا میاد...
-
میلیونر!
دوشنبه 22 تیر 1394 19:55
تو فیلم سریع و خشن یاروه به اونیکی گف تو که میلیونر شدی بازم دستت پیش این و اون درازه؟؟؟؟ اونیکی گف آخه میخوام میلیونر بمونم!!!! جالب بید:)
-
1-2-3حرکتتتتت===>
دوشنبه 22 تیر 1394 03:53
از امروز مینویسم..روزمرگیهای بدون توقفم را...