-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 13 آبان 1394 00:15
با اینکه تخت کوتاهه با هزار زجر پاهامو میکشم بالا....استخونای لگنم خیلی درده تا پاهام بالا میاد....صدا خر و پف س هواست....انقدر تخت ترق توروق میکنه که بیدار میشه... میگه سرده امشب میگم خیلی....سرشو از پشت میکنه تو موهام و گردنم....میگه گردنت بوی خوب میده....گریه م میگیره مث دیوونه ها....آخه دیدم تو فیلمه مرده کوبید...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 12 آبان 1394 23:04
توجه میخوام... ولی ترحم نه.... دلسوزی الکی حالمو به هم میزنه....میخوام دیده بشم فقط....خیلیه ینی؟؟؟
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 12 آبان 1394 23:03
به س گفتم اگه دیدی چیزی رو.که میگی یادم نمیاد به روم نیار.....وقتی دیدی نمیفهمم مثلا الان تازه میخوای بهم بگی....گف چرا...گفتم دردش بیشتره...سکوت کرد...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 12 آبان 1394 13:33
ینی دارم دیوونه میشم آیا؟؟؟؟؟؟....انگار که آری.....یه بنده خدایی از اقوام س دیروز که نبودم تماس گرفته که مامانم گفته من نیستم.....بعد امروز یاهاش تماس گرفتم خودم.... میگه بهتری....میگم کی به شما گفته؟؟؟؟....میگه وااااا حالت خوبه میگم چطور....میگه دوسه بار تو بیمارستان که بودی بات حرف زدم یه بارم بعد ترخیصت....میگم نه...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 12 آبان 1394 01:25
به نورولوژیست روانی تر از خودم میگم سردرد داره کورم میکنه....خواب ندارم اصلا و امان از استرس....میگم تو سرم همش صدا میپیچه.....میگه برو پیش همکارای روانپزشکم....میگم حالا تا برم ینی بتونم برم.... میگم حد اقل یه مسکن... میگه استامینوفن....بعد میگم تاثیر نداره برام انقدر مسکنای قوی خوردم.... جوابمو نداد...س گف ام ار ای...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 11 آبان 1394 00:52
دلم گرفته...محکم، سفت...نمیدونم چطوری بگم خیلییییی.... خیلی خیلیییی خیلی... خیلی به توان هزارمیلیون....دکترم میگه بخاطر وضعیتت فقط تو فلان بیمارستان میتونم سزارینت کنم چون فقط اون بیمارستان بخش مراقبتهای ویژه بعد از زایمان داره....و تو در هر صورت جزء کیسای پرخطری....گفتم در چه حد مثلاً... گفت شاید اصلا مشکلی پیش نیاد...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 9 آبان 1394 00:27
بی خوابیام بیشتر شده و این درحالیه که باید بخوابم.... باید استراحت کنم.... یه زن مو سیاهه با چشمای درشت سیاه وحشتناک....یه بار تو یه سریال س گف موهای زنه مدلش قشنگه...زنه موهاش اون مدلیه....تو خوابم هی میاد سمت شکمم که دست بزنه...لخته ولی وقتی میپرم فقط میدونم زنه....هیچی از اندام و ایناش یادم نیس....انگار ستر عورت...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 7 آبان 1394 17:59
.....مدیریت بحرانت ضعیف شده یادت میره مردا خرن باید بهشون گفت تنها بریم نرفته حموم چون می دونسته به حموم و اصلاحش تو این مدت حساس شدی می خواسته بگه من تو این مدت که نبودی مردی که تو ذهن تو هست نبودم باور کن تو این مدت هم می خواسته اذیتت کنه تا مثلا زندگیتو بچسبی و اون نره سراغ یک نفر دیگه شاید همه کارهاش فیلم بوده همه...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 30 مهر 1394 23:55
دختر خالهها و خواهرا هرکدوم از یه نقطه ایران جمع شده بودن.....س که رفت کلی گریه کردم....بازم زدم خودمو....خواهر کوچیکه زنگ زد گف مونده خونه نمیاد....نتونستم راضیشون کنم که نرم....اونجا شلوغ بود....گوشام شروع کرد به سوت زدن... اولین بار لب بالاییم مشهود میپرید... همیشه تیک تیکشو حس میکردم ولی کسی نمیدید.....ولی این...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 30 مهر 1394 23:49
با این تن و روح زخمی تنهام گذاشت و رفت....رفت پیشِ...؟؟؟ ....ینی بازم توقع زیادی بود که حداقل امشبو پیشم بمونه؟؟؟....دلم سوخت اشکام ریخت...گفت ناراحتی بیا بریم... گفتم حداقل فردا برو....وایساد به زر زدن گوشامو محکم گرفتم گفتم نمیخوام صداتو بشنوم.....گف نمیخوای بشنوی که نمیخوای بشنوی....و رفت.... حالم ازش به هم...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 30 مهر 1394 01:49
امروز س با پسرک اومدن پیشم...از وقتی زنگ زد که توی راهیم باز دلم گرفت... پسرک بدو اومد داخل و بلند گف سلام مامان....س اومد پیشم و درحضور همه بی پروا بوسیدم.....گریه م گرفته بود شدید....نه اینکه خودمو لوس کنم نه...از من گذشته دیگه ای اداها ....س گف میخوام برم اصلاح....گف رییسمون گفته یه هفته زن نداشتی ببین سر و...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 29 مهر 1394 12:31
گفت:قبلنا یکی بودم مث خودت....زندگی رو فقط برای اینکه بگذره زندگی میکردم.....تو گذشته غرق بودم....انکار میکردم ولی رسما داشتم تو گذشته دست و پا میزدم....درست مث الانِ تو....ولی زندگی بهم یاد داد تو هرشرایط بدی هم باشم بازم احتمال بدتر هست.... گفتم:من گذشته مو فراموش کردم.... گفت:نه نکردی...نبایدم فراموش کنی....گذشته...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 29 مهر 1394 10:59
دلت که تنگ میشو دوست د اری هوار بکشی....داد بزنی..... دل که تنگ باشد صدایت هم تنگ تر میشود....گرفته تر.. زور و قدرت بیشتری میخواهد پرتابش به بیرون دهان.....مهم نیست ازچه....مهم اینست که دلتنگی....که پر از دردی.... که دلت میخواهد حرف بزنی و بزنی و بزنی.... که انقدر بگویی که چیزی تهش نماند....ته دل را میگویم.....مهم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 27 مهر 1394 05:57
اگه بخوای به خدا بگی بسمه باید چیکار کنی.....ینی بگی خدایا تو که نمیخوای شکنجه هامو تمومش کنی پس جونمو بگیر تمومش کن ینی ناشکری؟؟؟...از روز جمعه توی بیمارستان بستریم....توی حاملگی و تشنج....اسمم رفته تو سایت mc mc....نمیدونم چیه انگاری میگفتن مال مادران پر خطره... پسرکم ببخش که حتی نتونستم حتی تو شکمم محیط امنی برات...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 21 مهر 1394 12:39
عشق به دوستت دارمهای بیمارگونه و از سر دل سیری نیست.....عشق به اینه که وقتی اشک میریزی و از درد به خودت میپیچی شوهره راحت کنارت نخوابیده باشه... عشق ینی احترام.....ینی حاضر نباشی خار توی دست کسی که دوستش داری بره..
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 21 مهر 1394 01:57
انقد شیطونی نکن پسرکم....بذار حد اقل دراز بکشم کمی....چرا تا دراز میکشم لگدات بیشتر و محکمتر میشه آخه.... ....نمیخوابم که....نکنه تو هم دوست نداری اینجا پیش بابا باشی.....نکنه وقتی به دنیا اومدی هم نذاری شبا چشم روی هم بذارم....داداشت خیلی گل بودا.....شاید سرجمع 5بار مارو بیخواب نکرد...تو هم همونقدر آروم باش...باشه...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 21 مهر 1394 01:26
خستگی ینی چی....ینی اینکه یه هفته با همه احساس و منطق و عقل و درک و کوفت و زهر مار بجنگی که از شکت کم کنی....که همه انرژیهای منفی ت رو دور بریزی تا بتونی حد اقل یه کلمه با مثلا شوهرت حرف بزنی و یه کمی هم موفق باشی....بعد یه هفته با یه تلفن که از سر خیرخواهی هم هست و احوالپرسی که چی شده که س ساعت نه هراسون محل کارشو...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 14 مهر 1394 07:26
شبا تا صبح توی خونه بی هدف بچرخی....نذاری صدا نفسهاتم بلند شه مبادا س و پسرک بیدار شن....دم دمای صبح تازه خوابت ببره و هنوز یک ساعت نشده آلارم گوشیت مث مته بره تو مغزت.....بیدار شی و صبحونه و وسایل مدرسه پسرک رو آماده کنی و راهیش کنی.... به س میگم من حالم خوب نیست صبحا از کم خوابی سر دردم تهوع دارم....حد اقل تو صبحونه...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 10 مهر 1394 21:59
دلی شکسته تر از نای نی لبک دارم یواش، دست نزن، شیشه ام، ترک دارم چقدر وسوسه در چشم انتخاب من است که در صداقت آیینه نیز شک دارم رفیق! بار غریبی به دوش من مانده است که احتیاج به یک دوست، یک کمک دارم صدا زدم که "به من در قبال سکه ی زخم چه می دهید؟" یکی گفت: من نمک دارم من و تو هردو غریبیم و آشنای سکوت خوشم از...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 10 مهر 1394 00:47
از دیروز گلوم درده...دیشب حس کردم دارم آتیش میگیرم از تب....امروز هم پسرکم تب کرده...سرما خورده مرد کوچولوم مریض شده...من امروز جز تب سردردم هم شدید شده....عصری مراسم چهلم داداش دوستم بود....از صبح استراحت نکردم بخاطر پسرک....داداشش هم خیلی توی شکمم آروم بود امروز فک کنم دلش به حالم سوخته بوذ اونم. .. و اینکه سردردم...
-
یه قوت قلب کوچولو
چهارشنبه 8 مهر 1394 23:09
گاهی وقتا تو عمق رکود و رخوت یه اتفاق خیلی عادی البته عادی شاید واسه بعضیا دلتو یهو قلقلک میده انگاری یکی تو قلبت آروووووم لبخند میزنه...... س رفته تو آشپزخونه و داره باقیمونده ناهار ظهر رو گرم میکنه بخورن.... پسرک میگه مامان گشنه نیستی مگه؟ میگم نععععع سرم درده.... میگه پاشو تو رو خدا میگممم نعععع ساکت باش سرم...
-
وقتی مرگ هم.....
چهارشنبه 8 مهر 1394 02:28
منم و این چند روز دوتا شوک وحشتناک...... نمیدونم از بی معرفتیمه یا این یکی دوماه فارغ از دنیا بودنم......شاید توی سی و یکی دوسال عمر گذشته م بیمعرفت تر از این دوماه نبودم واسه هبچ کس.....شایدم اسمش بیمعرفتی نباشه و تارک دنیا شدن باشه مثلا.... حالا اسمش هر گَندی که هست اینه که بفهمی دوماه پیش شوهر یکی از دوستای خوبت...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 5 مهر 1394 02:12
تو تلویزیون و رادیو و نت و واتساپ و چی و چی میگن همه مرگ بر آل سغود.....چارتا تون جمع بشین بگین مرگ بر خودتون.... نمیگم اون ملخ خورا بی تقصیرنا گور پدر همشون...ولی خودتون که از نون مفت خوردن گردنتون رو تبر نمیزنه کم سود میبرین ازین سفرا.....اینا واسع خودتون معامله دوسر سوده....یه بنده خدایی میگف عربااونجا ایرانیا رو...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 5 مهر 1394 01:59
یه تَل مرده آدم نشون میدن...آدمها...آدم......کسایی که رفتن خدا رو ببینن...یا حالا رفتن واسه هرچی....دردتون چیه آخه... مرگتون چیه....دیکه جنازه هم جک ساختن داره حیوونا.... اونم نه یکی...نه هزارتا. دوهززارتا جنازه تقریبا....سر تجاوز به دوتا نوجوون ایرانی عکس و پیام میومد وازلین و کرم و واجبی و چی چی واسه حجاج... تازه...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 4 مهر 1394 11:56
تو فیلم آپارتمان وقتی فرن خودکشی میکنه و نجات پیدا میکنه : باکستر بهش میگه تو نمیتونی الان بری....دکتر گفته اثر داروها تا 48ساعت توی بدنته.... فرن میگه چقد طول میکشه تا خاطراتت با یه نفر از تنت خارج شه
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 2 مهر 1394 23:47
وقتی تو یه جاده گیر کردی که سرش رسواییه و تهش جهنم...مجبوری سرتو بذاری زیر پای آدمایی که تو سرت میزنن و اسمشون ناجیه....
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 2 مهر 1394 19:33
بازم مرگ حاجیها....خدا حتما باید به زبون بیاد که بابا این پولا رو خرج همسایه مریضت کن... خرج زندانیهای بیگناه کن.....خرج زنهای بی سرپناه کن......چشاتون چرا باز نمیشه....چرا چند میلیون خرج وهابیای بی خدا میکنید که بگن بهتون حاج فلانی.....بهتره پیش خدا حاجی باشی یا خلق خدا.....دمت گرم عامو....دمت گرم حاجی....این اتفاقا...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 1 مهر 1394 16:54
امروز پسرک رفت مدرسه...صبح که صداش میکردم نق میزد خیلی خودمو کنترل کردم اعصابم به هم نریزه روز اولی رو به اون و خودم قهوه ای نکنم.....ولی بی خوابی دیشب اعصابمو پنچر کرده بود .....دیشب داشتم خفه میشدم از سرفه....س هم هی بیدار میشد و فقط میگف اَههههه.... پاشدم رفتم بیرون خوابیدم......وقتی رفتم مدرسه و دیدم پسر اون کلاسی...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 31 شهریور 1394 00:50
هه عادم وقتی دلس واسه یکی میسوزه حتی شب بخیرم نمیگه.... بعد مث هر شب تنها میره میخوابه....حالا میدونه میترسی.... حتی بهش گفتی اینو....و تنها حرفش قبل خواب:لباسام رو واسه فردا آماده کن....تمام...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 31 شهریور 1394 00:42
وقتی یه دوست واقعی بهت زنگ میزنه و نمیتونی جواب ندی چون نگرانش بودی..... چون س مث گرگ نشسته ببینه کیه...... میخندی...بلند بلند..... همچین که س نفهمه کلی غصه داری که فقط به دوستت میتونی بگی.....نمیدونم حکمتشو....گندم جون میدونم اینجا رو میخونی ولی صداتم حالم رو بهتر میکنه..... امشب توی ماشین به س گفتم از بی...