هه عادم وقتی دلس واسه یکی میسوزه حتی شب بخیرم نمیگه.... بعد مث هر شب تنها میره میخوابه....حالا میدونه میترسی.... حتی بهش گفتی اینو....و تنها حرفش قبل خواب:لباسام رو واسه فردا آماده کن....تمام... 

وقتی یه دوست واقعی بهت زنگ میزنه و نمیتونی جواب ندی چون نگرانش بودی..... چون س مث گرگ نشسته ببینه کیه...... میخندی...بلند بلند..... همچین که س نفهمه کلی غصه داری که فقط به دوستت میتونی بگی.....نمیدونم حکمتشو....گندم جون میدونم اینجا رو میخونی ولی صداتم حالم رو بهتر میکنه..... امشب  توی ماشین  به س گفتم از بی خوابیام....از ترسام.....از کتکایی که تو خواب میزنه....ازینکه از وقتی خوردن زهر ماری رو شروع کرده کابوسام برگشته....که بعد دوازده سال زندگی این خونه تنها خونه ای هس که توش خاطره بد ندارم.....هرجا که میرم پر از خاطره هاییه که س برام ساخته.....ولی تو یک سال گذشته نه دودی  بود نه الکلی.....این خونه خوب بود.....بعد همه حرفام فقط سیگار کشید....گفتم باید بری مشاوره به من گفته نمیشه باید شوهرت بیاد.... هه اول میگه گفتی چیکاره م... اینجاییه...منو میشناسه.....میدونه معتاد بودم..  میدونه..... گفتی..... نگفتی.....جواب من فقط سکوت بود.....و اشک.....بعدم جلو تلویزیون نشس با یه آهنگ عربی گریه کرد مثلا.... که شایدم من دلم سوخت....راستی یادم رفت بهش بگم دیگه خنثی م.....الکی اشک تمساح نریز جلوم......چون دیگه نه ازت بدم میاد نه دوستت دارم. ... حسم بهت مث حس مثلا  یه مرد غریبه س که تو خیابون از کنارمون رد میشه... وقتی گندم خداحافظی کرد غم عالم یهو ریخت به جونم.... دوباره یادم افتاد تنهام.....دردام حتی جلو خواهرام میشه خنده.....خنده های بلند....همه فک میکنن فوق العاده خوشبختم..... بذا حد اقل دل بقیه آب شه از خوشبختیم...هه....

امشب جناب خان هم غمگین میخونه....خندوانه رو هم گو زدن شد گریه وانه...

و این منم....زنی تنها در آستانه فصلی سرد.....

انگار فروغ حواسش به  خیلی از ما زن ها بوده.....خیلی از ما زنهایی که یه جایی از زندگی تنها میشیم....سرد میشیم.....چقدر خودم رو فراموش کردم این روزا...... چقدر گم شدم لا بلای اتفاقای زندگی..... چند وقته که ابروهام دست نخوردن....یه نگاه به دستام میندازم.....دستایی که هرچی نقش زدن پاک شده....انگاری هیچ کاری تاحالا نکردن....

بعد سر سفره وقتی میگم قاشق دهنیتو نکن توی ظرف سالاد با فریاد بگه ننه بابای من از دهنم میخورن فقط ازدید توه که من حال به هم زنم...ناراحتی بلند شو....بغض خفه ت کنه و نتونی همون چنتا لقمه غذا رو هم قورت بدی....

وحشتناک ترین قسمت داستان اینجاست که وقتی نزدیکای شهر س اشکات بریزه س بجای اینکه بگه چه مرگته یا اصلا یادش بیاد دقیقا تو همون نقطه لب جاده   کشید تت پایین و کتکت زده بگه گو به گور بابای اون که به تو گفت آاااادم....بگه تو هربار میخوای بیای خونه ننه بابای من این فیلما رو عمدی در میاری...واقعا نمیدونه از رفتن به شهرشون چه خاطره هایی واسم زنده میشه... واقعا نفهمید چرا اونجا چشام سوخت یهو....سرم درد گرفت....همونجایی که کوبید به شیشه ماشین... انقد کوبید سرمو که شکست....جواب همه توهیناش به مامان بابای من فقط زیاد تر شدن سرعت اشکام بود انگار....چون پایین شالم خیلی زود خیس خیس شد..  دلم میخواس مث قدیما داد بکشم و بزنمش ولی همونم انگیزه میخواد...