دارم خفه میشم انگار....هوا نیست اینجا. ...خداااا....خداااااااا 


آنجا را نمیدانم اما اینجا تا پیراهنت را سیاه نبینند باور نمیکنند چیزی از دست داده باشی.


شاملو/ زندگی مبهم صادق هدایت

چقدر سردمه امشب....

یه بغل امن چقدر خوبه...

س هم نیست....و چه بهتر که نفس تهوع آورش هم توی خونه نیست... 

چقدر غریبه س برام اون کسی که حتی وقتی طرد میشد لباساشو بو میکرد تا دلتنگیش برطرف بشه....

راسته که آدم احمق حماقتش بی انتهاست....ولی انگار خدا رو شکر حماقت من خورده به دیوار.. ..

پس این همه عمر که توی حماقت محض به باد رفت چی میشه...

نمیدونم چقدر باید بخوابم که خستگی این همه سرخوردگی از تنم بره.....

........

امروز بیست و چهار ساعتمون شد بیست و.پنج ساعت....برای مثل من ها یک ساعت کم و زیاد چه فرقی میکنه آخه ....یک ساعت بیشتر تنهایی...بیشتر غم...بیشتر .....



ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﻢ ﺷﻨﯿﺪﯾﻦ ﯾﺎ ﻧﻪ!

ﻣﯿﮕﻦ ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺳﺐ ﺑﺨﻮﺍﺩ ﺍﺯ ﺭﻭﺩﺧﻮﻧﻪ ﺭﺩ ﺑﺸﻪ، ﺍﻭﻝ ﺁﺏ ﺭﻭ ﮔﻞ ﺁﻟﻮﺩ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﺑﻌﺪ ﺭﺩ ﻣﯿﺸﻪ!!

ﻣﯿﺪﻭﻧﯿﻦ ﭼﺮﺍ؟


ﭼﻮﻥ ﺗﺼﻮﯾﺮ ﺧﻮﺩﺷﻮ ﺗﻮ ﺁﺏ ﻣﯿﺒﯿﻨﻪ ﻭ ﺗﺤﺖ ﻫﯿﭻ ﺷﺮﺍﯾﻄﯽ ﭘﺎﺷﻮ ﺭﻭ ﺍﻭﻥ ﺗﺼﻮﯾﺮ ﻧﻤﯿﺬﺍﺭﻩ! ﭼﻮﻥ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﮐﻪ ﻫﻢ ﻧﻮﻋﻪ ﺧﻮﺩﺷﻪ ﺗﻮ ﺁﺏ...

ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﯾﻪ ﻋﮑﺲ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻧﯿﺴﺖ...


ﺍﻭﻧﻮﻗﺖ ﻣﺎ ﺁﺩﻣﺎ:

ﺭﻭ ﺩﻝ ﻫﺎﯼ ﻫﻤﺪﯾﮕﻪ،

ﺭﻭ ﺷﺨﺼﯿﺖ ﻫﻤﺪﯾﮕﻪ،

ﺭﻭ ﺍﺣﺴﺎﺳﺎﺕ ﻫﻤﺪﯾﮕﻪ،

ﻭ ﺭﻭﯼ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﻤﻮﻥ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻭ ﺷﺎﯾﺪ ﺩﻭﺳﺘﺸﻮﻥ ﺩﺍﺭﯾﻢ،

ﺧﯿﻠﯽ ﺳﺎﺩﻩ ﭘﺎ ﻣﯿﺬﺍﺭﯾﻢ ﻭ ﺭﺩ ﻣﯿﺸﯿﻢ..!

کاش به جبران بی خوابی این همه شب


امشب برای همیشه بخوابم. ......