-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 26 دی 1395 19:37
دوتا زنی که میشناسم سیاه پوش بودن و گریه میکردن....چی میکردن تو خواب قشنگ من.....دو قلوهای تپلی دست به دست میشدن تو اون شلوغی....
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 26 دی 1395 03:39
تو هم مثل من حالت بده نه؟؟؟؟خواب دیدم زنتم یعنی از اول بودم انگار.... اصلا س نبود و پسرک و جوجه....یه جفت دوقلوی چشم آبی....خیلی تپل بودن با کلی مو خیلییییی خوشکل بودن....انقدر که وقتی از خواب بیدار شدم دوتا خبر خوب. رسید بهم....هنوز حسشون هست....ولی وقتی تو رو دیدم توی اتاق اووووووووق.....چندشم شد ازت....الهی اگه بدی...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 20 آذر 1395 04:05
دوست داره همه جوره حفظ کنه آرزوتُ.... خاطراتُ فراموش میکنم مو به موشُ برو با هرکی دلت میخواد روبرو شو.... بدون دیگه واسه من مرده کسی که یه روزی با دنیا عوض نمیکردم یه دونه موشُ.. خیله خوب دیگه همه چی بسه تمومه هر چی خدا بخواد همه چی دست همونه...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 22 آبان 1395 02:08
....... کوچیک که بودم دلم میخواس زودی بزرگ بشم، ولی الان اصلاً نمیفهمم آدم چرا باید بزرگ بشه. حالا که خودم بزرگتر شدم فکر میکنم آیندهم مثِ اینه که آدم بیخودی تو اتاقِ انتظار بشینه. یا تو یه ایستگاهِ بزرگِ قطار که پُرِ تابلو و صندلیه. یه عالمه آدم تُندوتُند از کنارم رد میشن، ولی انگاری من رو نمیبینن. همهشون...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 19 آبان 1395 23:58
باورت بشود یا نه روزی می رسد که دلت برای هیچ کس به اندازه من تنگ نخواهد شد برای نگاه کردنم ، خندیدنم و حتی اذیت کردنم برای تمام لحظاتى که در کنارم داشتی روزی خواهد رسید که در حسرت تکرار دوباره من خواهی بود می دانم روزی که نباشم هیچکس تکرار من نخواهد شد # بهومیل هرابال
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 16 آبان 1395 01:14
وقتی میخندی دلم برات ضعف میره...هی میبوسمت و از گردنت بو.میکشم.. بذار همه بگن تو این وضعیت دومی واسه چی بود... این روزا اگه نبودی چطور زنده میموندم؟؟؟
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 16 آبان 1395 01:12
-یادمه تو یه فیلمی میگفت صبح واسه عارفاست شب واسه عاشقا...الکی میگفت،صبح واسه کارگراس واسه کارمنداست،واسه محصل هاست،عاشقام که اصن شب و روز ندارن...نشستن همینجوری خلاف جریان اب به سمت گذشته شنا میکنن، شنا میکننا!! غرق میشن جونشون تموم میشه باز برمیگردن از اول یه چیزازیی هم پیدا میکنن مثلا من همین چن شب پیش داشتم شنا...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 14 آبان 1395 22:30
چشمامو بستم و بازم جلو بغضم کم آوردم و قطره های اشک بود که گونه م رو میشست.... . با حرص لبامو روی هم فشردم و سُر خوردم روی زمین ..... انگاری نفسم داشت تنگ میشد ....یقه لباسمو به چنگ کشیدم و پبشونیم رو رسوندم به زانوم....سعی میکردم هق هقم رو خفه کنم...مگه من چقدر ظرفیت دارم... """"باتری ضعیف...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 1 آبان 1395 03:36
بینام عزیز... مرسی از حرفای خوبت....ولی داد زدن و مقابله به مثل توی این خونه ینی انفجار...یعنی شکستن و خورد شدن....یعنی عربده ها و فحشهای رکیک که صداش تا چندتا خونه اونطرف تر بره و از همخ بدتر ینی لرزیدن بچه هام. و اشکاشون....برا آدمی که درک و فهم نداره. و وحشتناکتر اینکه آبرو براش تعریف نشده سکوت بهترین راهه.... بازم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 1 آبان 1395 03:29
حالم خوبه.....اما توی حالت خنثی به سر می برم .... نه خوشحالم.... نه ناراحت.... افسرده هم نیستم... .اما دلم گرفته....نمیدونم به کی یا به چی فکر کنم تا کمی آروم شم.... حتی توضیح دادن حالم نفسگیره.... خنثی هستم ولی به اندازه تمام دنیا فکرم درگیره.... و من..... حال این روزامو اصلا دوست ندارم....
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 28 مهر 1395 03:27
فاصله بگیر از مردی که از اندازه علاقش به خودت بیخبری... قانون رابطه های دوتایی فک کنم اینه... مرد باید عاشقتر از زن باشه... مَرده که باید برای داشتنت تلاش کنه.... مرده که باید پر بشه از نیاز تو.... مرده که باید برات بجنگه.... تو چرا نشستی کنج خونه و زانوهات رو بغل گرفتی؟؟؟؟؟ اشک میریزی و روزهات رو آتیش میزنی. ... مگه...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 28 مهر 1395 00:04
از دردهای کوچک است که آدم ها می نالند ، ضربه اگر سهمگین باشد ،.. درد اگر بزرگ باشد ،.. آدم خودش لال می شود ...!
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 9 مهر 1395 03:50
هنوز یاد نگرفتم باید چیزایی رو دوست داشته باشم که تو اشغال بپسندی زشت نباشه برات به درد من پیرزن به قول تو بخوره وقتی با هزار ذوق ببندم به مچ پام بیام نزدیکت بگم ببین چه نازه ......داد بکشی همینم کم بود....مامانم با ترس بگه طلا نیست....بگی جواهرم باشه به درد من نمیخوره...بگم واسه توه مگه....بگی همینم مونده همکارام بگن...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 7 مهر 1395 00:37
دلم می خواهد به همه ى عقاید احترام بگذارم، ولی احترام به بعضی از آن ها توهین به شعور خودم محسوب می شود ! پس در بهترین حالت، تحملشان می کنم و هیچ نمی گویم ! "آنتونی_هاپکینز"
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 مهر 1395 02:07
لعنتی....همون بهتر قهر باشی...دو ماه راحت بودما...این بار یه سال قهر کن....بابا برو اتاق پسرک بخواب. . .حداقل یه خواب راحت داشتم که....جوجه جای چرخیدن نداره هی بیدار میشه نق میزنه باید بخوابونمش..... اینم که صدا خُر و پُفش قطع نمیشه....هی لگد میزنم گاهی با آرنج کمرش رو میکوبم فقط چند ثانیه صداش قطع میشه.بیدار نمیشه...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 مهر 1395 00:47
من دیگه احساسی ندارم که تو بخوای جریحه دارش کنی ....! فیلم:
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 2 مهر 1395 14:13
دلت گرفته ؟ - آره دل همه میگیره دل داشته باشی میگیره دیگه یا رفیق من لا رفیق له میخوای یه راهی بهت یاد بدم دلت وا بشه ؟ مثل من چشمات و ببند د ببند دیگه چی میبنی ؟ - هیچ کس هیچ کس قشنگه دیگه ... هیچ کس همه کسه ، همه کس هیچ کسه
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 31 شهریور 1395 03:00
دارم خفه میشم انگار....هوا نیست اینجا. ...خداااا....خداااااااا
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 31 شهریور 1395 02:30
آنجا را نمیدانم اما اینجا تا پیراهنت را سیاه نبینند باور نمیکنند چیزی از دست داده باشی. شاملو/ زندگی مبهم صادق هدایت
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 31 شهریور 1395 02:26
چقدر سردمه امشب.... یه بغل امن چقدر خوبه... س هم نیست....و چه بهتر که نفس تهوع آورش هم توی خونه نیست... چقدر غریبه س برام اون کسی که حتی وقتی طرد میشد لباساشو بو میکرد تا دلتنگیش برطرف بشه.... راسته که آدم احمق حماقتش بی انتهاست....ولی انگار خدا رو شکر حماقت من خورده به دیوار.. .. پس این همه عمر که توی حماقت محض به...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 28 شهریور 1395 01:02
ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﻢ ﺷﻨﯿﺪﯾﻦ ﯾﺎ ﻧﻪ! ﻣﯿﮕﻦ ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺳﺐ ﺑﺨﻮﺍﺩ ﺍﺯ ﺭﻭﺩﺧﻮﻧﻪ ﺭﺩ ﺑﺸﻪ، ﺍﻭﻝ ﺁﺏ ﺭﻭ ﮔﻞ ﺁﻟﻮﺩ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﺑﻌﺪ ﺭﺩ ﻣﯿﺸﻪ!! ﻣﯿﺪﻭﻧﯿﻦ ﭼﺮﺍ؟ ﭼﻮﻥ ﺗﺼﻮﯾﺮ ﺧﻮﺩﺷﻮ ﺗﻮ ﺁﺏ ﻣﯿﺒﯿﻨﻪ ﻭ ﺗﺤﺖ ﻫﯿﭻ ﺷﺮﺍﯾﻄﯽ ﭘﺎﺷﻮ ﺭﻭ ﺍﻭﻥ ﺗﺼﻮﯾﺮ ﻧﻤﯿﺬﺍﺭﻩ! ﭼﻮﻥ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﮐﻪ ﻫﻢ ﻧﻮﻋﻪ ﺧﻮﺩﺷﻪ ﺗﻮ ﺁﺏ... ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﯾﻪ ﻋﮑﺲ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻧﯿﺴﺖ... ﺍﻭﻧﻮﻗﺖ ﻣﺎ ﺁﺩﻣﺎ: ﺭﻭ ﺩﻝ ﻫﺎﯼ ﻫﻤﺪﯾﮕﻪ، ﺭﻭ ﺷﺨﺼﯿﺖ ﻫﻤﺪﯾﮕﻪ، ﺭﻭ ﺍﺣﺴﺎﺳﺎﺕ...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 19 شهریور 1395 21:25
کاش به جبران بی خوابی این همه شب امشب برای همیشه بخوابم. ......
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 19 شهریور 1395 19:49
جمعه ها که میشه دل آدم باد میکنه بزرگ میشه انقدر که تا حلقش میاد...بغض الکیه بغض چیه اصلا؟؟؟قلب آدمه که غمباد کرده.....که جاش تو سینه تنگه داره خفه میشه....که میخواد خودشو از گلوی آدم بکشه بیرون. ...نجات بده خودشو.....نمیدونه خیلی وقته مرده....جمعه غروب که میشه آتش به جونش میفته...نفس کم میاره...واسه اینه که درد...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 19 شهریور 1395 19:37
_گفت : جمعه ها آدم خیلی دلش میگیره ولی از اون بدتر اینه که عصرِ جمعه خونه باشی و بارون بزنه. _گفتم : آره؛ اینجوری که آدمو خفه میکنه! _گفت : میدونی؟ خیلیا توو جمعه شاعر شدن! تو حالا چیزی توو جمعه ها نوشتی؟ _گفتم : من جمعه ها رو شیشه ی بخار گرفته ی پنجره، با انگشت مینویسم : "لطفا یکی مرا از مرگ نجات بدهد"...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 15 شهریور 1395 03:27
از مطب دکتر اومدیم بیرون پلیس داشت با یه خانومه بحث میکرد دست پیرمرد ضعیفی توی دستش بود گفت خانوم اینجا پارک ممنوعه گفت بابام مریضه نمیتونه راه بیاد پلیسم که بیوجدان بود گفت اینجا ساختمان پزشکان هست و من بخوام با هرکی بحث کنم تا شب هیچی نمیمونه ازم گفت باباتو بذار اینجا واسه من برو ماشین رو پارک کن آقاهه که پشت فرمون...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 24 مرداد 1395 20:26
امروز میخواستم استراحت کنم....خیلی نیاز داشتم دو روز تموم با یه جیرجیرک زندگی کردم که فقط حرف میزد وقتی ساعت یک شب جوجه رو میبردم روی تخت بخوابونم تازه میومد پیشم ور ور ور....امروز صبح رفت ....دلم تنهایی میخواست زیاد...یه عالمه ظرف مونده بود دستم... جارو ....گردگیری .....تازه اومدم بخوابم که یه مهمون تازه....مردک شش...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 22 مرداد 1395 18:11
شازده کوچولو: تو سواد داری؟ روباه: سواد مال آدماس... من شعور دارم ......
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 17 مرداد 1395 04:43
خانوم یا آقای نقطه سر خط!!!!!چه اسم جالبی هم گذاشتی واسه خودت....من گفتم برام کامنت بذار؟؟؟؟من گفتم همدردی کن؟؟؟؟دلم نمیخواد پیام هامو تایید کنم و به نمایش بذارم.....ادعامم نمیشه...نیست حالا مدال طلا میدن قایمشون میکنم تا یه جا رو کنم دوتا مدال بگیرم...ممنون از همه کامنتای خوبت و البته ممنونتر ازین آخری!!!!بیشعور احمق...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 17 مرداد 1395 04:34
تنفر.... تنها حس غلیظه که الان دارم....از همه...این خوبه ینی بهتره ازین که خودمو گول بزنم که بعضیها رو دوست دارم یا باید داشته باشم...از عاااالم و آدم متنفرم....کسایی که با زندگیم بازی کردن چقدر منفور ترن....کاش میتونستم به مامان بابام بگم فعلا نمیخوامتون....بگم کورِ همه خوبیاتونم الان....کاش س به مادرش میگف نیا زنم...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 1 مرداد 1395 21:02
آفاق جان خوش اومدی...مرسی گندم عزیزم که همیشه،هستی...