.......

کوچیک که بودم دلم می‌خواس زودی بزرگ بشم، ولی الان اصلاً نمی‌فهمم آدم چرا باید بزرگ بشه. حالا که خودم بزرگ‌تر شدم فکر می‌کنم آینده‌م مثِ اینه که آدم بی‌خودی تو اتاقِ انتظار بشینه. یا تو یه ایستگاهِ بزرگِ قطار که پُرِ تابلو و صندلیه. یه‌ عالمه آدم تُندوتُند از کنارم رد می‌شن، ولی انگاری من رو نمی‌بینن. همه‌شون هم عجله دارن که زودی سوارِ قطار بشن. لابد یه جایی دارن که می‌خوان برن، یا یه کسی رو دارن که می‌خوان ببیننش، ولی من چی؟ اونجا منتظر نشستم؛

منتظرم اتفاقی چیزی برام بیفته...!

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.