تنها بودن خیلی از اضافی بودن بهتره :(

مرد بودن یه هویته و نر بودن یه جنسیت...مرد واقعی کمه ولی تا دلت بخواد تو این دنیا نر داریم... نرهایی که تا دلت بخواد واسه توی کثافت غلتیدن پا هستن....اما به محض اومدن اسم زن و دخترشون رگ غیرتشون باد میکنه....نرهایی که چندتا چندتا دوست دختر عوض میکنند و تعداد قدمهای زن و دخترشون رو میشمرند مبادا کم و زیاد بشه....البته مرد واقعی هم داریم ولی خیلی خیلییییییییییییییی کم....حتی این روزا زن واقعی هم کمه....چی دارم میگم من...آدم واقعی. هم پیدا نمیشه ...آدما از دور خوبن،، زیبان ولی وقتی نزذیکشون میشی مخوای عُق بزنی از بوی گنداب کثافت و نفرتی که توی وجودشون جمع شده...


چقد دلم مرگ میخواد...مرگی که بازگشتی توش نداشته باشه... مرگی که هیچ کس پیدا نشه تا برت گردونه و نجاتت بده...این روزا با همه تلاشم واسه موفقیت بازم میبینم که به مرگ احتیاج بیشتری دارم....

نوشت مرد که منظور آفرینش بود

و   زن که وصله ناجور آفرینش بود ..


گره گشود همیشه ز روح درهم مرد

اگر چه خود گره کور آفرینش بود...


نه بال پر زدنش بود و نه خیال نسیم 

هم او که واژه محصور آفرینش بود...


خدا به میل خودش خلق کرد و جانش داد...

و او عروسک مجبور آفرینش بود......


شبی که هُرم نفسهای مرد در من ریخت....

خدا نوشت که او گور آفرینش بود.......

"معصومه مهری "


:خدایا خودت بگو هنوز دوستت داشته باشم؟؟؟


گاهی وقتی فکر میکنم که امروز جمعه است و این جمعه های لعنتی عصر دارند غروب دارند

دلگیری و دلتنگی دارند

هوس میکنم خودم را برای خودم لوس کنم

هوس میکنم برای خودم یک لیوان چای بریزم و بعد بلند شوم همه ی درها و شیشه ها را ببندم و بگذارم آدم ها همان پشت بمانند

هوس میکنم بروم پریز تلفن را از برق بکشم

یا برای ساعاتی آفلاین بمانم و خودم را بزنم به نبودن که مثلا کسی نگرانم شود

یا هوس میکنم گوشی همراهم را خاموش کنم تا هرکس که سراغی از من گرفت اپراتور بگوید: "مشترک مورد نظر در دسترس نمیباشد"

گاهی عجیب دلم میخواهد مشترک مورد نظر باشم و در دسترس نباشم ~ اما انگار دست و دلم نمیرود به خفه کردن تلفن ها و این وسایل ارتباطی لعنتی

دست و دلم نمیرود به در دسترس نبودن

میترسم صبح شنبه بلند شوم ببینم نه پیام خوانده نشده ای دارم نه پیغامی نه میس کالی

میترسم چشم باز کنم ببینم یک عمر در دسترس نبوده ام و انگار نه انگار نه خطی نه خبری نه پیغامی

ببینم یک عمر خودم را به نبودن زده ام و هیچکس حتی دلش تنگ نشده.....

کجای ای شب غریبم و کجای این کرانه ی کبود؟؟؟ ....

کجای این شبی که از ازل چراغ ما قسمتش نبود؟؟...

کجای این همیشه دردیَم که آسمان نشان نمیدهد؟

به گریه میرسم ولی سکوت به گریه هم امان نمیدهد....

کجای این شبم که میکشد هوای گریه ام به ناکجا؟؟؟

ازین خرابه ام که میبرد مرا به خانه ای که نیست ای خدا....

کسی نمانده پابه پای من مگر غمی که خانه زاد توست. ...

مگر صدای سرمه ریز من که شعر سر به مهر یاد توست...