امروز میخواستم استراحت کنم....خیلی نیاز داشتم دو روز تموم با یه جیرجیرک زندگی کردم که فقط حرف میزد وقتی ساعت یک شب جوجه رو میبردم روی تخت بخوابونم تازه میومد پیشم ور ور ور....امروز صبح رفت ....دلم تنهایی میخواست زیاد...یه عالمه ظرف مونده بود دستم... جارو ....گردگیری .....تازه اومدم بخوابم که یه مهمون تازه....مردک شش ساعت راه رو اومده بعد یک ساعت مونده به اینجا زنگ زده داریم میایم....یه بار دیدمشون تو خیابون.... زنه ازین محجبه های شدیده...فقط چشاش رو دیدم حتی دستشم دستکش سیاه بود تو ضِل تابستون :/....س میگه چادر بپوش.... گفتم والا من دوتا دارم یکی نمیدونم کجاس یکی هم تو جانمازه......بعدم رسوا میشی چادر پوشیدم :)بعد عین غربتیا مانتو پوشیدم با دامن.. ..بعد ساق دستم ندارم...الان آشپزخونه بودم ....س لطف کرد جارو و گردگیری و من شستم و شستم و شستم.... .خدا ازت نگذره س که هیچ وقت پول ماشین ظرفشویی خریدن رو نداری....خستمه....اومدن:(

شازده کوچولو: تو سواد داری؟


روباه: سواد مال آدماس...

من شعور  دارم ......

خانوم یا آقای نقطه سر خط!!!!!چه اسم جالبی هم گذاشتی واسه خودت....من گفتم برام کامنت بذار؟؟؟؟من گفتم همدردی کن؟؟؟؟دلم نمیخواد پیام هامو تایید کنم و به نمایش بذارم.....ادعامم نمیشه...نیست حالا مدال طلا میدن قایمشون میکنم تا یه جا رو کنم دوتا مدال بگیرم...ممنون از همه کامنتای خوبت و البته ممنونتر ازین آخری!!!!بیشعور احمق تویی و هفت جد و آباءت....وقتی میای توهین کنی اگه مردی یه آدرس از خودت بذار که یادت بندازم بچه ی کی هستی..... 

تنفر....

تنها حس غلیظه که الان دارم....از همه...این خوبه ینی بهتره ازین که خودمو گول بزنم که بعضیها رو دوست دارم یا باید داشته باشم...از عاااالم و آدم متنفرم....کسایی که با زندگیم بازی کردن چقدر منفور ترن....کاش میتونستم به مامان بابام بگم فعلا نمیخوامتون....بگم کورِ همه خوبیاتونم الان....کاش س به مادرش میگف نیا زنم خوب نیست حالش....کاش به خواهرام میگفت زنگ نزنین نیاین....من یاد گرفتم ازین به بعد نجنگم...زبون ببندم....و الان دارم یاااد میگیرم فقط متنفر باشم....مامان بابا خیلی دور نیستا همین نزدیکی یادتونه توی حاملگیم چه گوهی به زندگیم زدین....س کثافت یادته سه ماهگی دست گذاشتی به گلوم داشتم خفه میشدم.....خواهر مهربون یادته بهم گفتی تشنجی شدی؟؟؟؟خواهر مهربونتر یادته وقتی با هزارتا درد از بیمارستان مرخص شدم اشکام تو خیابون ریخت بغلم نکردی نگفتی به خیر کذشت بهم گفتی اَ ه ه ه ه تو هم فقط ببار.....هم خونه مهربونم مثلا دوستم نون و نمک سر سفره م خوردی یادته شمارمو به اون هیز کثافت دادی؟؟؟؟ چطور همه رو میندازم پشت گوشم؟؟ ؟؟..بابای گل گلاب یادته همین عید امسال از خونت انداختیم بیرون؟؟؟بعدم دو روز بعدش اومدی خونم انگار هیچی نشده.... چرا همیشه من چشم ببندم؟؟؟چرا همیشه من کوتاه بیام....لعنت بشی مادر شوهر که با زبونت خامم کردی....لعنت بشی س که بهم گفتی من جای زن گیرم میاد ولی جای مادر نه....س لعنتی یادته بهم گفتی تو زن نیستی عنی؟؟؟؟یادته گفتی من همین الان زن دکتر بهم میدن؟؟؟؟یادته زدی کتفم رو داغون کردی؟؟؟؟یادت میاد سرمو شکستی؟؟؟؟یادته دست نوشته های چند سالم رو.پاره کردی آتیش زدی....یادته دم انجمن مث سگ کتکم زدی...اون خرابشده رو دوست داشتم الان از اسم انجمن متنفرم.هیچی ازگذشته برام جالب نیست نوستالژی برام عذابه.....هرجایی که قبلا توی زندگیم بوده تهوع آوره....برنامه دفتر پاک کن هرچیز مزخرفی که اسمش نوستالژیه برام بوی کثافت میده....هاا تورو یادم رفت ""  م""". لعنتی یادته چن د سال پیش. وقتی شنیدی توی بدترین شرایط روحیم با احساساتم بازی میکردی....یادته التماست میکردم...میگفتم پیام نده....زنگ نزن....حس میکردم بوی گند خیانت گرفتم... .چرا فحشت نمیدادم چرا به پدر و مادرم. نگفتم از گذشته ای که برام ساختید بدم میاد...چرا به خواهرام و دوستام نگفتم ازشون متنفرم؟؟؟؟چرا نمیگم حالا؟؟؟اووووق به این همه ضعف....ازین به بعد عوض میشم فقط به چند نفری که بهم ارزش میدن زنگ میزنم به کسایی که توی گذشتم نبودن...فقط چند نفرن.....دیگه به هیچ کس پیام نمیدم سراغ نمیگیرم.. ..ببینم چقدر منو یادشون میاد....میخوام یه کم واسه خودم و بچه هام باشم....همین

آفاق جان خوش اومدی...مرسی گندم عزیزم که همیشه،هستی...