امروز س با پسرک اومدن پیشم...از وقتی زنگ زد که توی راهیم باز دلم گرفت... پسرک بدو اومد داخل و بلند گف سلام مامان....س اومد پیشم و درحضور همه بی پروا بوسیدم.....گریه م گرفته بود شدید....نه اینکه خودمو لوس کنم نه...از من گذشته دیگه ای اداها ....س گف میخوام برم اصلاح....گف رییسمون گفته یه هفته زن نداشتی ببین سر و ریختتو....موهات بلنده صورتت اصلاح نشده و پیرهنت کثیفه....گف میبینی چی هستی تو زندگیم.... گفتم ها کُلفَت....عرضه یه پیرهن شستنم نداری ینی.. . گف برم اصلاح بیام ببرمت بیرون؟؟؟. . جوابشو ندادم ولی رفت و منم اومدم تو اتاق و نشستم به هق هق....خیلی توقع بود ینی که فک کردم مثلا فردا میره آرایشگاه؟؟؟...وقتی اومد دیدم با شوهر خواهر کوچیکمه...اومد تو اتاق سرمو محکم بغل کرد گف گریه کردی باز که صدا گریه م بلند تر شد...گف الهی همه دردات جمع شه بیاد برا من....الهی همه غمات بیاد تو دل من... و من فقط پوزخند زدم وسط گریه....اشکامو پاک کرد گف چیکار کنم که اینا دیگه نیاد.... گفتم دیگه واسه هرکاری دیره خیلیییی دیر....نگفت عوض میشم یا همه چی فرق میکنه...اینم جزو توقعات بیخودم بود لابد... گف بریم با هم بچرخیم؟؟؟....با هم ینی من و س و شوهر خواهر... هههههه.....بازم مثلا خیلی توقع داشتم که دلم خواس بعد این مدت تنهایی بریم تازه قبل ایکه بیام تو اتاق داشتم به پسرک میگفتم پیش بابایی بمون من با بابا برم جایی و برگردم....رفتم عقب نشستم شوهر خواهر گف با ای شکم اذیت میشی گفتم نه اتفاقن اون جلو بیشتر اذیتم....تا صدا نوحه بلند شد اشکام بیشتر ریخت...و س سیگار روشن کرد و.... 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.